۱- خون، نماد دریده شدن است. ولى آنجا كه دریده شدن واقعاً رخ مى دهد و امحا و احشا بیرون مى ریزند، درست در آن لحظه اى كه گرمى خون و سوزش كشنده حاصل از زخم عمیق و سخت شكاف برداشته حس مى شود، در آن چند دقیقه هولناك و دردآور، خون دیگر نماد(symbol) نیست بلكه علامت صریحى است كه به دریده شدن در مقام امرى واقعى ارجاع مى دهد. پاره پاره شدن جسم خویش، یعنى همان چیزى كه درك از نفس را امكان پذیر مى سازد، امرى است عارى از هر نوع رویه یا حایل فرهنگ. این قسم شكاف خوردن و خون ریختن، به معناى شكاف خوردن و دریده شدن پرده هاى فرهنگى اى است كه درك واقعیت را ممكن مى كند. ما خارج از منظومه نمادین شكل هاى فرهنگى، هیچ دركى از به اصطلاح «واقعیت ناب» و هیچ تماس «بى واسطه اى» با آن نداریم. ولى در لحظه گریزپا و آذرخش گونه دریده شدن و خیزش درد كه با بسته شدن چشمهاو ساییدن دندانهاهمراه است، همواره برانگیزاننده حسى بدوى و ماقبل تمدنى است. درد شدید در مقام ادراكى بدوى، به ماقبل فرهنگ ارجاع مى دهد. تداوم درد شدید جسمانى، تداوم توحش است. مابقى دردها فرهنگى اند.
بدین سان، میل شدید به دریدن نیز، در مقام میل به دریدن میانجى هاى فرهنگى لازم براى ارتباط با دیگرى، میلى بدوى و موحش است. آن میلى كه نمى تواند در خود عرصه فرهنگ، یا همان سطح، تحقق یابد، مى كوشد با رفتن به عمق یا همان ریختن خون و شكافتن و منهدم ساختن - شكافتن بدن و منهدم ساختن چیزهاكه جملگى تجلى گاه هاى شكل هاى نمادین فرهنگ اند - ارضا شود.
۲- ارتباط با دیگرى صرفاً به میانجى زبان، به منزله نماد اعظم فرهنگ، امكان پذیر است، حتى وقتى این ارتباط مبتنى بر خشونت و معطوف به ستیز و پس نشاندن دیگرى باشد. تاریخ فرهنگ تاریخ تحول مادى این میانجى هاست. میانجى هایى كه شیوه ارتباط گیرى آدمیان را نیز تعیین مى كنند. هرچه عرصه این میانجىهافراخ تر باشد، تنوع روابط و انعطاف پذیرى (Tolerance) آنها نیز بیشتر است. این روابط مى توانند ستیز و منازعه را نیز در بر بگیرند. از دعواهاى لفظى كوچه و خیابان و تیكه انداختن جوانان برافروخته و شاخ وشانه كشیدن هاى سیاستمداران گرفته تا جنگ سرد، همگى مبتنى بر همین میانجى هایند و از امكانات عرصه نمادین بهره مى گیرند. ولى فى المثل منفجر كردن برج هاى دوقلوى منهتن، به معناى دریدن تمام این میانجى هاست. لت و پار كردن دانشجویان چینى در میدان «تیان آن من» نیز از همین دست است.
تمدن از بدو امر با مفهوم مبادله گره خورده است. مبادله كنشى فرهنگى است. از یك سو مبین درك امر كلى و امر جزیى و لاجرم آشنایى با مفهوم انتزاع است و از سوى دیگر بر بازشناسى دیگرى و وضع قواعدى براى ارتباط گیرى با او و زیستن در كنار او در قالب یك جماعت دلالت دارد. این مبادله در عرصه نمادین نیز مى تواند صورت گیرد. عرصه اى كه عارى از جدال و ستیز و اراده معطوف به قدرت نیست. فرهنگ داشتن به معناى بلد بودن قواعد بازى نیز هست. فرهنگ اساساً نوعى بازى است. پیچیدگى هاى بازى هاى المپیایى یونان باستان مبین پیچیدگى و غناى فرهنگ یونان بود. فرهنگ داشتن یعنى رعایت كردن قواعد بازى. هرچه فرهنگ نحیف تر و كم مایه تر باشد، قواعد بازى اش صلب تر و ابلهانه تر و عرصه نمادین اش تنگ تر و بویناك تر است. چنین فرهنگى اساساً فاقد روادارى (Tolerance) است. بر سر دانشجویان چینى در میدان تیان آن من چه آمد؟
۳- تظاهرات خیابانى در متروپلیس ها، با آنكه جوهره اش را خشم و اعتراض بر مى سازد، نوعى بازى است در عرصه نمادین. دانشجویان شعار مى دهند، سنگ پرت مى كنند، سپرهاى پلیس سنگهارا دفع مى كند، پلیسهایورش مى برند و با حفظ فاصله دانشجویان را مى رانند. بین آنها به رغم خشونتى كه برپاست، نوعى مبادله نمادین وجود دارد. كسى قصد كشتن دیگرى را ندارد. پردههاحفظ مى شوند. در جوامع بهره مند از عرصه نمادین فراخ و منعطف، این بازى به خوبى بازى مى شود. معمولاً مطالبات نیز برآورده مى شود. دو طرف، قواعد بازى را رعایت مى كنند.
جامعه مى تواند در برابر كنش هاى اعتراضى، در مقام كنش هایى به میانجى فرهنگ، به نحو انعطاف پذیرى واكنش نشان دهد اما در جامعه بسته و رو به توحش كه عرصه نمادین سخت تنگ است، پردههابه سرعت دریده مى شود، مى خواهند به عمق روند و میل دریدن را در فراسوى میانجى هاى فرهنگى «واقعاً» تحقق بخشند. گلوله تانكها«واقعاً» شلیك مى شوند. باتومهادیگر فقط نشانه اقتدار نیستند بلكه عامل عینى اقتدار در جامعه اى اند كه در كار مبادله نمادین همان قدر خام است كه در كار دیگر مبادله ها. بدل شدن باتوم به چماق مبین میل به دریدن پرده نمادین یا بهواقع خواست توحش و خون گرم است. سوء تفاهم عمیق آنها درباره فرهنگ باعث مى شود باتوم را چماق بفهمند.