ربيح … پديدهي ناپديدشدن … را در قالب يك استعارهي هستيشناختي و سياسي به نمايش در مي آورد.
“كارمند گمشده ” : خط باريكي كه مابين دروغ و حقيقت قرار دارد.
پيير ابي صعب
[…] چشمها متوجه صحنه است. برروي دومي ميز مستطيلشكلي گذاشته شده است، احتمالاً ميز تحرير است؛ درپشت ميز يك صندلي قرار دارد كه رو به تماشاچيان است. اما صندلي خالي است و تا پايان نمايش هم خالي ميماند. “كارمند گمشده” نمايشنامهاي بدون سالن تئاتر يا هنرپيشه است. سه پردهي بزرگ برروي ديوار سياهرنگ صحنه قرار دارند. يكي از پردهها در وسط سن، با فاصلهاي اندك در پشت صندلي خالي قرار دارد و دو پردهي ديگر در دو طرف آن، كمي بالاتر از پردهي وسطي قرار گرفتهاند. بازيگران كجا هستند؟ چه سورپريزي را بايد از ربيح ... انتظار داشته باشيم؟ ربيح ... نويسنده، كارگردان و مفسر اين كار است. او در هريك از كارهاي تازهاش ما را به غيرقابلتصورترين چالشها عادت داده است. كار او هميشه بر لبهي تيز تيغي كه بين واقعيت و تخيل وجود دارد قرار ميگيرد. اصلاً، ربيح ... الآن كجا است؟ آيا ممكن است در بيرون از سالن منتظرمان باشد (با در نظر گرفتن كار قبلياش “بفرماييد تو آقا، ما در بيرون منتظرتان هستيم” كه در سال 1998 به نمايش در آمد)؟
ناگهان تصوير بازيگر برروي پردهي مياني ظاهر ميشود. طوري با ما صحبت ميكند كه انگار سخنران و يا ميزبان يك برنامهي تلويزيوني است… تماشاچيان به دنبال اصل تصوير ميگردند، به دنبال حضور جسماني بازيگر. علت اينكه ما به تئاتر آمدهايم آن است كه حضور گوشتواستخواني بازيگر را ببينيم. اما جستوجوي بيهودهاي است: سن خالي خواهد ماند، و بهزودي متوجه خواهيم شد كه ربيح … در ميان ما مينشيند، در همان اتاق. درست همانطوري كه اگر ميخواست بازي خودش را ببيند تصميم ميگرفت راحت در ميان ما بنشيند، در همان اتاق، در مقابل دوربيني كه قرار بود حضور مجازياش را برروي پردهي مياني سن منعكس كند.
[…]
اين غيبت گوشتواستخواني بازيگر، و اين مردي كه “پنهان ميشود” و مسئوليت حضور خود را به تصوير خود واگذار ميكند، بهطور ارگانيك هم به موضوع و هم به مضمون نمايشنامهي او مرتبط است. ربيح ... در اين كار جديد روي حديث شاعرانهي ناپديدشدن كار ميكند، در بعد نمادين آن، كه شايد تنها وسيله يا راه رسيدن به آزادي براي افرادي باشد كه در جامعهاي متشكل از جمعيتهاي اعتقادي، قبيلهاي، پدرسالار يا منطقهاي گرفتار آمدهاند… بازيگر – تحت نام واقعي خود – براي ما تعريف ميكند كه چگونه، در لحظهي خاصي از زمان، شروع به بريدن آگهيهاي كوچك روزنامهها كرد. اين آگهيها همه مربوط به ناپديد شدن افراد (مفقودشدگان) بودند. ميگويد كه چطور شروع به جمعآوري آنها در دفتر سفيدي كرد (كه مرا به فكر نوعي “گاهشمار ناپديدي،” با توجه به فيلم اليا سليمان [Elia Suleiman] مياندازد).
ربيح ... به ناپديد شدن به صورت يكي از “نشانههاي مدرنيته” مينگرد (!) يعني نوعي فرارگرايي، فراري از ميان شكافهاي باريكي كه در پوستهي سنگين هژموني جامعهها وجود دارد. ميگويد پديدهي ناپديد شدن به صورت نوعي وجودداشتن تعليقي برايش جاذبه دارد. به صورت “مرگ ايده اما نه مرگ جسم”؛ هنگامي كه فرد “ بهطورهمزمان هم وجود دارد و هم وجود ندارد، هم زنده است و هم زنده نيست (…)، غايب است اما شايد بازگردد”، كه تداوم تعويق هرچيزي، حتي گريه را القاء و اعمال ميكند…
بدينسبب، در كار ربيح ...، غيبت انتخابي زيباشناختي است، استعارهاي سياسي و هستيشناختي [اگزيستانسيال] است، سنگ محك است. غيبت يا ناپديدي بازيگر، نويسنده، متن؛ غيبت يا ناپديدي قهرمان، كاراكتر، و موضوع (آيا لازم است اضافه كنيم: غيبت حكومت، نهادهاي قانوني، عدالت و منطق؟ اما بههرروي، كار ربيح … را نميتوان به هيچ گونه تظاهر ايدئولوژيكي متهم كرد)، و بالآخره، غيبت يا ناپديدي خود “نمايشنامه” اي كه به ديدناش آمدهايم. زيرا (دستكم ظاهراً، اما ظاهر در اينجا جوهر اثر است)، تنها آثار باقي مانده همين بريدههاي روزنامهها هستند، كه بهدقت مونتاژ و در سه دفتر مختلف، به رنگها و اندازههاي مختلف، بايگاني شدهاند. سه دفتر مشق مدرسه كه بازيگر –راوي (كه شخصيت “اصلي” خود را بازي ميكند)، -- در حالي كه سعي ميكند رشتههاي ماجرا را – كه به نحوي سرسختانه با هم قاطي شدهاند – با يك خط داستاني بينهايت پيچيده، دشوار، نگرانكننده، و عجيب يكي كند، آنها را برداروبگذار ميكند، به آنها رجوع ميكند، و عبارتهايي را از آنها ميخواند، دربارهشان اظهارنظر ميكند، توضيح ميدهد، تعمق ميكند و تركيب واحدي از آنها ميسازد. داستان اندكاندك روشن ميشود، و نمايشنامه با تلاش پرشور بازيگر در حل معما، در كشف رازها و تبديل غيبت به حضور، خود را ميسازد.
[…]
دوربين ديگري، كه بالاي سر ربيح ... قرار دارد و از سقف اتاق هدايت ميشود، مقالههايي كه بريده و در درفترها چسبانده شدهاند، تيترها، تاريخها، عكسهاي افراد گمشده را فيلمبرداري و برروي پردهي سمت راست منعكس ميكند.
[…] علاوه بر آن، بازيگر ديگري (حاتم امام)، بدون سخن گفتن، ربيح ... را همراهي ميكند. او نيز در آن سوي اتاق در ميان تماشاچيان نشسته است. در حال يادداشت كردن حقايق، وقايع، ماجراها، تحولات اصلي و شخصيتهاي بدنام داستان برروي يك برگ كاغذ سفيد است. او اين اطلاعات را با تلاش فراوان از درون نقشهها، نمودارها، ، جدولها، شجرهنامهها، آمارها، وغيره استخراج ميكند، تا آنكه به نمودار پر از شواهدي ميرسد كه به طريقي مي خواهد نگذارد كه هيچ چيز اين توطئهي پيچيده برملا شود. سومين دوربين اين بخش را فيلمبرداري و برروي پردهي سمت چپ منعكس ميكند.
[…]
ربيج … واقعيت را برمبناي اين ملاحظات عملي ميكند: در رقابتي كه برسر غرابت، مابين واقعيت و تخيل يا قصهپردازي پيش ميآيد، واقعيت (بهخودي خود) به خلقي هنرمندانه تبديل ميشود كه هم پيچيده و هم مركب است. بدينترتيب ربيح … در كار تازهاش “كارمند گمشده”، تحقيق هنري خود را درمورد مفهوم نمايش و نمايشگري ادامه ميدهد و با حدومرزهاي نهايي آنها بازي ميكند تا كاركرد ممكن امروزي آنها را در عصر اينترنت و رسانههاي چندگانه كشف كند. و باري ديگر نتيجهگيري او ناممكن بودن شناحت و تصديق تئاتر، آنگونه كه ما ميشناسيم و به آن عادت كردهايم از كار در ميآيد. ازاينرو تئآتر را از مسير طبيعياش منحرف ميكند، ابزارهاي جديد و تكنيكهاي بديع را تجربه ميكند، در جهت عكس جريان آب شنا ميكند، و از آنچه پيشتر در چارچوب تئآتر عرب معاصر ديدهايم دور ميشود. او به سمت غيرتئاتر، غيرنمايشنامه ميرود تا براي ما زيباييبخش لجظات نادري از “تئاتر”، “نمايشگري”، و لحطاتي از ارتباط برقراركردن باشد. ربيح ... سعي ميكند به ما بگويد كه ازاينبهبعد تئاتر در جاي ديگري است.