‘كیوبا’، چیدمانی از 40 مونیتور، كار كوتلوگ آتامان، نام خود را از منطقهای از استانبول گرفته است كه بیشتر ساكنان آن را مهاجران كُرد تشكیل میدهند. در یکی از بخش ها، مِهتاب، یكی از ساكنان كیوبا - كه زیر فشار مسئولیت بچهها، فرزندخواندهها و فقر شدید است و به چیزی بیرون از محیط بلاواسطه اش دسترسی ندارد، می گوید زمانی كه دختر بود بسیار شاد بود. پیش از ازدواج، بچهدار شدن، از خانه و كاشانه رانده شدن، منزوی شدن در خانه، و دنگ و فنگ زندگی مقرراتی بزرگ سالی در شرایط فوقالعاده دشوار، پیش از همه ی این ها، شاد بود. در تکثیر روایتهایی كه گسترش می یابند تا صحنه ی كیوبا را در این چیدمان تشكیل دهند، آن چه اغلب می شنویم، از درگیری میان اشتیاق برای تصور کردن و آزمودن یک زندگی از یک سو و الزامات ‘تجربهی مقرر’ (regulated experience) از سویی دیگر، حکایت دارد. در این چیدمان، كیوبا تبدیل به فضایی نمایشی میشود كه در آن مهاجرت، فقر، بیگانگی فرهنگی، تفاوتهای جنسی، وضعیت زندگی زیر سایهی همیشگی خصومتهای سیاسی وغیره، به صورت رشته ی عظیمی از قصههای تجربی در هم بافته شدهاند و در مجموع صدای جماعتی از آدم های منفرد را تشكیل میدهند. این زیستن، از یك سو بیتردید در مرز مرگ است و از سوی دیگر داستانی كه حاصل می شود نه رقتانگیز است، نه از بیننده انتظار همدلی دارد. مواجه شدن با مهاجران و زندگی آنان در میان ما، شیوهای از درگیر شدن با موضوع را میطلبد كه حد و مرز شیوههایی از بازنمایی را كه در دسترس داریم محك میزند؛ نه توصیف و تجزیه و تحلیل شرایط زندگی انسانها با این وظیفه برابری میكند و نه همدلی از روی حسننیت. برای این كار الگوی دیگری را میتوانیم پیدا كنیم كه نه تحلیلی است و نه توصیفی، این الگو پیشنهاد میكند كه ما میتوانیم در یك شیوهی ‘خطاب’ نقش مشاركتكننده را داشته باشیم. منظورم از ‘خطاب’ رابطهی دوجانبهای است كه در آن كسی چیزی برای گفتن دارد، صدا و ساختار روایی لازم برای انتقال آن را دارد و شنوندهای را می انگارد كه مشاركتكنندهی فعال یك مبادله است. در یك خطاب، شاید بیش از شرایط واقعیِ توصیف شده، توانایی صراحت در بیان است كه تعامل با شنونده را میطلبد و اعتقاد راسخ به اینكه چنین بیانی به انسان اطمینان ‘حضور در جهان’ را می بخشد. در یك خطاب باید به اینكه چگونه میتوانیم گوش بدهیم بیاندیشیم نه به آنچه میشنویم و این آغاز بده ـ بستانی برابر، میان قهرمان داستان و تماشاچی است.
برای پرداختن به این دوگانگی مایل ام از اصطلاح ‘فلسفهی حکومتی’ دولوز و گواتاری و چگونگی کاربرد این ایده بر مفهوم ‘تجربهی حکومتی’ استفاده كنم. ازاینرو بحثام را بر این مسئله متمركز میكنم كه چگونه كار كوتلوگ آتامان این تجربه را به نوعی ‘تجربهی رها شده از مقررات’ تبدیل میكند كه هم واقعیتی معین را توصیف میكند و هم در عین حال اجازهی پیشبینی كردن احتمالات را به خود میدهد. جای گیری روایی كیوبا حوزهی این ‘تجربهی نامقرر’ (de-regulated experience) است.
كار آتامان را اغلب بازنماینده ی فرهنگ ترك و یا آگاهاننده از شرایط تركیه به شمار میآورند. با آنكه بخش عمدهی مضمون آثار او در مورد تركیه است و ذهنیتهای منحصربهفردی را در فرهنگ و جغرافیای آن كشور مورد كاوش قرار میدهد، به هیچروی كاركردی مستند ندارد. به جای آن، ترکیب واقعیت و خیال در روایت های به شدت تدوین یافته است كه ‘مینیفیلم’ های پر از شخصیتها و سناریوها را به وجود میآورند. در حالی که می توان از درون این کارها به فرهنگ پرتنش و مختلط تركیه پی برد، هدف یا دیدگاه نمایشی آنها جز این است. درواقع همهی كارها از موضعی ‘فرا-محدوده ای’ آغاز میشوند، با مردان و زنانی حاشیه ای یا در رابطه ای غیر مستقیم با جامعه، که رشتهی هرگونه تصور تجویزشده را در مورد مکان یا فرهنگ آن مکان پنبه میكنند. در اكثر كارهای آتامان قهرمانهای داستان، ما را مخاطب قرار میدهند و با صداهای منحصربهفرد و اغلب غیرمنتظرهشان از تجربههایشان سخن میگویند. درواقع كار آتامان، تصور تجربه را از چنگ حكومت و مقررات آن ازقبیل تولد، مرگ، ازدواج، شغل، شهروندی، حقوق و مشروعیت، می رباید. به جای آن، کار ِ چیدمان ها و تصویرهای ویدیویی او، تولید ِ دنیایی رها شده از مقررات است، دنیایی كه در آن، تجربه نمیتواند در مقولاتی كه بوروكراسیهای حکومتی به وجود آوردهاند جای بگیرد بلكه روایتهای شگفتانگیز خود را به عنوان راهی برای تعیین مكان خود تولید میكند. از آنجا كه پیوند ِ این كار با واقعیتهای عملی جامعه، غیرمستقیم، پیچیده، و مبتكرانه است نمیتواند در موقعیتهای سرراست واقعی دربارهی تركیه یا استانبول، وضعیت زنان یا همجنسگرایان جامعه یا هر مقولهی مورد نظر دیگری جای گیرد.
در باب سردرگمی
مقالهی كوتاهی با عنوان ‘زمانی كه دختر بودم شاد بودم’ نوشتهام كه در آن به منظور تلاشی برای ایجاد حوزه های تجربه ی نامقرر، سعی كردهام به مفهومی از ‘تجربهی دولتی’، كیوبا به عنوان پروژهای هنری و كیوبا به عنوان محلی در استانبول بپردازم. كار آتامان تنها دربارهی تجربه نیست بلكه خود تجربهای است، تجربهای كه نگرش متعارف به هنر را به چالش میگیرد.
پس چرا این تجربه، تجربهی كار كردن روی كار آتامان، برای من چنین مایه ی سردرگمی بوده است؟ زیرا کل كاری كه كوتلوگ به عنوان كار هنری (که با كار فیلمسازی داستانیاش كاملاً تفاوت دارد) تولید كرده است، از رشته کلام های دور و دراز، از مردمی كه ساعتها و ساعتها رو به دوربین حرف میزنند، از جریان هایی طولانی از كلام كه به صورت سیلاب روی آدم میریزند، تشکیل شده است؛ تجربهی شهرزادگونهی اغوا شدن توسط قصههای عجیب و غریب و گزافی كه به تدریج مفصلتر میشوند و همچنانكه به پی روی از منطق غریب سیلان ذهن خود از هم گشوده میشوند پیچیدهتر و پیچیدهتر میشوند. این ها قطعاً داستانهای اغواكنندهای هستند اما شیوهای از خطاب نیز هستند كه پاسخی می طلبند. نخستین باری كه به این قطعه ها پرداختم، هرشب به تماشای ساعتها نوار مینشستم تا بتوانم كاتالوگ نمایشگاهی در وین را بنویسم و سپس به خواب میرفتم و به مونولوگ تركی، زبانی كه نه میفهمم و نه میتوانم به آن سخن بگویم خواب میدیدم. این پاسخی بسیار محدود و غیرقانعكننده به خطابی بود كه تجربه كرده بودم، خطابی كه دیده میشود، شنیده میشود، بر واقعیت آدمی تأكید میكند، و امكان قاطی كردن واقعیت و خیال را به صورت اجزای تشكیلدهندهی داستان زندگی خود آدم فراهم می كند.
بنابراین ماهیت سردرگمی رودررو شدن با این مجموعه كار، چیزی جز چگونگی درک ‘مورد خطاب قرار گرفتن’ نیست. فكر میكنم این مسئله اهمیت آن را دارد كه مورد توجه قرار گیرد – این كار، نه مستند است، نه مجموعهای از اطلاعات دربارهی یك محل یا یک جمعیت و نه تاریخ اجتماعی یا فرهنگی – یك خطاب است و نیاز به پاسخ دارد. اگر چیدمان کیوبا را با این تصور ترک کرده باشیم که چیزی دربارهی مهاجران کُرد استانبول یا دربارهی محلههای اقلیت های قومی آموخته ایم، پیام آن را درست نگرفته ایم. با این همه اگر راه بر تأملاتی دربارهی چگونه گوش دادن و چگونه شنیدنش بگشاییم و بفهمیم كه آن چه مورد خطاب قرار می گیرد، مقولهها و مَجازهای محدودی هستند كه ما از طریق آنها می اندیشیم، آنگاه آن خطاب درواقع به وقوع پیوسته است.
من تئوریسین هستم و این حائز اهمیت است، چراكه شیوهی خطاب من است و آن نیز تقاضایی مطرح می کند. تقاضای آنكه همراه من امکانات سكونت بحرانی بر لبههای الگوها، امکانات فرضهای تردیدزا و تجسم امكانات دیگری جز امكاناتی كه به آنها خو كردهایم را مورد بررسی قرار دهید. پس آنچه در اینجا پیشنهاد میكنم چشماندازی نظری است به درون بعدی از ‘تجربه’ كه در برابر دیدگان ما در كیوبا فرسوده می شود.
“زمانی كه دختر بودم شاد بودم”
دلوز و گواتاری، دربارهی تبار رسمی فلسفه به عنوان ‘فلسفهی حکومتی’ میگویند که این فلسفه پر از “بوروكراتهای خردناب است كه در طول تاریخ همواره همدست و شریك جرم حكومت بودهاند.” گفتمانهای این بوروكراتهای پیرو خردناب متشكل از “قضاوت مقتدرانه، ذهنیت پایدار مبتنی بر عقل سلیم، هویت استوار و حقیقت جهانی است.” دلوز و گواتاری در ادامه میگویند كه فلسفهی حكومتی تفكری بازنمودی است، تفكری منطقی ـ قیاسی است – به دنبال برقراری همخوانی، برقراری تشابه اندیشه و برقراری همانندی بین ذهن، اِنگاشت های آن و عینیاتش در دنیایی است كه این اِنگاشت ها در آن به کار می روند. روشن است که این وحدت مفروض، تصوری مبتنی بر امتیاز است. در حالی كه اینجا در میان ساكنان كیوبا نشستهای، مضحك به نظر میرسد كه بتوانی دنیایی بدون گسیختگی، شكاف، شكستگیهای پرهرجومرج و تحركات ضروریای را مجسم كنی، كه به تو اجازه بدهد این فانتزی وحدت را بین ذهن، اندیشهی آن و عینیاتی در جهان كه این اندیشه بر آن ها اعمال میشود همچنان حفظ كنی.
مسلماً دلوز و گواتاری شدیداً منتقد ‘فلسفهی حکومتی’ اند و آنها (به جای آن) فلسفه ی سرگیجه آور اتفاق و فرایند گریز را، در مخالفت مستقیم با هویتِ استوارِ اندیشهی رسمی كه از حكومت پشتیبانی و آن را حفظ میكند پیشنهاد میكنند.
با برداشت از توصیف انتقادیشان از اندیشه، میخواستم به پیشنهادی موازی یعنی ‘تجربهی حکومتی’ بیاندیشم - چنین به نظرم میرسد كه ‘تجربهی حکومتی’ تجربهای است كه تنها از طریق شاخصهایی كه تجربه را در چارچوب قانون تنظیم میكنند، مانند تولد، ازدواج، شغل، جنگ و پارامترهای قانونی تعلق، ازقبیل مكان، خانه و شهروندی قابل درك است.
بخش عمدهی بحثی كه در ارتباط با تجربه با آن مواجه میشویم بر اضمحلال نیرو و اعتبار آن متمركز است. والتر بنیامین در ‘فقر تجربه’ هراسهای جنگ جهانی اول را نشانهی مدرنیتهای میداند كه نابودی را به قصد كسب تجربهای فردی شده و قابل بازگویی به بار میآورد.
جورجیو آگامبن در ‘طفولیت و تاریخ’ بر بمباران حسی زندگی كسالتآور معاصر شهری مویه میكند كه توان تجربه كردن یا بازگو كردن تجربه را از مردم سلب كرده است.
كِیت لاو این مسئله را به طرز جالبتری بیان میكند: “نه وقایع زندگی مدرن و نه افرادی كه این وقایع را تجربه میكنند اقتدار ارائهی آنها را به صورت تجربه دارند.”
تعبیر لاو مرا به اندیشیدن به زندگی نه چندان گذشتهام در كالیفرنیا، جایی كه دغدغهی آموزش چندفرهنگی زیاد بود واداشت. مسئلهی بسیار مورد توجه آن بود كه با اصرار و التماس از دانشآموزان اقلیتهای قومی خواسته میشد تا ‘از تجربهشان حرف بزنند’ - و این فرض را بنا مینهاد كه دانشآموزان اکثریت هیچ تجربهای نداشتند، زیرا تجربه با ستم، رنج و بیتوجهی به گونههای مختلف آن یكسان گرفته میشد. این ها زمینهی پرورش تجربهی ‘اصیل’ و ملاك مشروعیت اصالت آن بود. این مسئله كه چه كسانی میتوانستند بشنوند، چگونه میتوانستند بشنوند، چه چیزهایی را برای درك آنچه میشنیدند در دسترس داشتند هرگز مطرح نمیشد. كل سناریو از طریق گناه اخلاقی عمل می كرد – آنهایی كه رنج نمیبرند، با نیروهای ستم یكسان انگاشته میشوند و باید وادار به نشستن و شنیدن شوند – اما آیا میتوانند بشنوند؟ از كجا بدانند كه چگونه باید گوش بدهند؟ مفاهیم خطاب و پاسخ كه پیشتر مطرح كردم در بحثی كه عمدتاً پیرو منطق ‘تجربهی حکومتی’ بود و بر اساس تقسیمات دوتایی خودی/غیرِخودی عمل می کرد، به حساب نمیآمدند.
در كیوبا، چیز دیگری اتفاق میافتد كه به نظر من سرشت حوزهای متفاوت با ‘تجربهی حکومتی’ است و من آن را ‘تجربه ی رها شده از مقررات’ مینامم. زنان از ازدواج به صورت یك الزام، یك حق عبور مورد نیاز سخن میگویند. از بچه به عنوان یك واقعیت بیچونوچرا اما ناگوار كه كوششی توانفرسا را میطلبد یاد میكنند. مردان از كار و یا بیكاری و دعوا سخن میگویند. لذت چندانی در هیچیك از این شاخص های زندگی تنظیم شده ی بزرگسالی و جود ندارد و مطلقاً هیچ وحدتی میان ذهن، اندیشه، و دنیای اطراف به چشم نمی خورد. هیچ چیز و هیچ جا وجود ندارد كه به آن احساس تعلق كنند و روستایی كه ترك كردهاند هرگز نوستالژی یا فكر بازگشت احتمالی را در آنها ایجاد نمیكند. شادی تنها از طریق مهربانی غیرمنتظرهی غریبهها، وفاداری دوستان و اتحاد در نزاعها، توانایی پیكنیك رفتن و دمی راحت شدن از دعواهای جورواجور یا گدایی كردن در بیرون مسجد به اندازهای كه برای خریدن سه متر پارچه كافی باشد، به درون مونولوگهای آنان راه پیدا میكند. مردم اغلب میگویند كیوبا چپگرا است اما هیچگاه از جزئیات سیاست آن سخن نمیگویند و ما بر این گمانایم كه به شكلی كلی در جرگهی مخالفاناند. بیتردید رویاروییهایشان با مقامات، پلیس و مسئولان مدرسه نمونههایی از برخوردهای خصمانه ای است كه در آنها (ساکنان کیوبا) خارج از فضای حمایت شدهی قانون و حق شهروندی تركیه قرار می گیرند. كرد بودنشان معمولاً از طریق ندانستن تركی شفاهی و انزوایی كه این مسئله بر آنها تحمیل میكند مورد اشاره قرار میگیرد.
و بدینترتیب عمل سخن گفتن، توپوگرافی متشكل از این 40 صدا و تمامی كسانی كه در داستانهایشان به آنها اشاره میكنند، این لشكر كوچك صحبت كنندگان كیوبا، حوزهای از ‘تجربه ی رها شده از مقررات’ را ارائه میدهد. در حالی كه مبتنی بر رنج واقعی است، از خشونت مادیاش فراتر میرود تا تبدیل به یك ژست شود، شیوهای از گوش دادن را میطلبد كه نمیتواند صرفا با آگاهی بیشتر از مصیبتهای كُرد فقیر بودن در كلانشهر تركزبان توضیح داده شود. بلكه ما را به مبارزه میطلبد تا به گونهای متفاوت، كنجكاوانه و نه همدلانه گوش بدهیم، و فضایی را مجسم كنیم که آنهمه اندوه، ناخشنودی و زبان خشونت بار را در بر گرفته است.
.