از شاگردی تا آموزش آکادمیک
باآنكه معماری هنری باستانی و دارای تاریخی طولانی است آموزش آكادمیك معماری پدیدهی جدیدی است. تا قرنها معماران در فرایندی آموزشی كه شامل چندین سال كارآموزی به عنوان دستیار یا شاگرد در كار عملی معماری و ساختمانسازی بود عنوان شغلی خود را كسب می كردند. معماری تا سده های اخیر حرفهی كاملاً مستقلی به شمار نمیآمد چرا كه غلبهی سبكهای مشخص معماری رایج و دگردیسی آهسته مقتضیات معماری - از دیدگاه كاركردی و زیبا شناختی - این امكان را برای بسیاری از مردم مستعد ایجاد میكرد كه به عنوان معمار نیز به كار بپردازند. انقلاب صنعتی و پیآمدهای آن همهی جنبههای زندگی انسان را دستخوش تغییر كرد و درنتیجه ایجاد تغییرات بنیادین در معماری را نیز ضروری ساخت. در شرایط جدیدی كه به وجود آمد معماری نیز میبایست به عنوان حرفهای مستقل طبقهبندی و به طور آكادمیك بر اساس گرایش به تخصصهای مختلف آموزش داده میشد.
‘اكول دو بوزار’ (Ecole de Beaux Arts - مدرسهی هنرهای زیبا)، نخستین مدرسهی معماری كه در اوایل قرن نوزدهم در فرانسه آغاز به كار كرد، بعدها سبب برقراری معیارهایی برای تحصیلات آكادمیك معماری در بسیاری از كشورها شد. سبكهایی كه در بوزار تدریس و ترویج میشد بعدها نشر و توسعه یافتند و حتی به آمریكا نیز رسیدند. آموزش آكادمیك بهتدریج مبنایی برای به وجود آمدن مكتبهای نظری گوناگون در معماری شد. از 1913 تا 1933 ‘باوهاوس’ در شكلگیری معماری مدرن نقش مهمی ایفا كرد. این در همان زمانی بود كه والتر گروپیوس و همكارانش نظام آموزشی و رویهای را در معماری ابداع كردند كه بهتدریج با نشر ایدههای باوهاوس بهویژه در مدرسههای آمریكا در دهههای بعد تبدیل به جریان غالب جنبش مدرن شد. جریانهای جدید معماری جهان اكنون در حد گستردهای در مدرسههای معماری شكل میگیرند. به عنوان نمونه، انجمن معماری لندن، كانون بسیاری از تحولات و تغییرات معماری معاصر بوده و افراد تأثیرگذار فراوانی را به صحنهی معماری جهانی عرضه كرده است.
از آنجا كه دانشكدههای معماری در دانشگاههای مختلف مهم جهان طبق اصول خود جنبههای مختلفی از معماری را مورد توجه قرار دادهاند روشهای آموزشی و برنامههای درسی آنها به میزان قابلملاحظهای با یكدیگر متفاوتاند و دانشجویان با در اختیار داشتن گزینههای گوناگون، برنامههایی را انتخاب میكنند كه بیش تر با ذوق و سلیقهشان متناسب است. برخی از برنامهها كموبیش بر جنبههای تكنیكی معماری تمركز دارند، در حالی كه برخی دیگر بر ویژگیهای زیباییشناختی و یا نظری آن تأكید بیشتری دارند.
روند مدرنسازی ایران و آموزش معماری
مانند بسیاری از كشورهای دیگر جهان شاگردی كردن تا قرنها اساس كار آموزش معماری در ایران بوده است. سبكهای گوناگون معماری رایج در هر منطقه از طریق سالها كار عملی به شاگردن جوان آموزش داده میشد. رابطهی بین استاد و شاگرد را شاید بتوان به رابطهی بین مرشد و مرید در صوفیگری تشبیه كرد كه توأم با صمیمیت و احترام بود و شاگرد استاد را به عنوان مربی معنوی و نه صرفاً معلم به رسمیت میشناخت.
مدرسههایی چون نظامیه و دانشگاه جندیشاپور نمونههایی از موسسههای آكادمیك علمیاند كه در زمانهای بسیار قدیم در ایران فعال بودند. اما تاكنون تقریباً هیچ نشانی از نظامهای سازمانیافتهی آموزش معماری پیش از قزن نوزدهم در ایران پیدا نشده است. باآنكه در متنهای باقی مانده از قدیم به طور پراكنده اشارههایی به معماری شده است، اطلاعات ما دربارهی تاریخ تحولات و آموزش این هنر آنقدر كافی نیست كه بتوانیم تصویر روشنی از گذشته ترسیم كنیم. بااینهمه، میتوان چنین حدس زد كه در شرایطی سنتی، كه كل اطلاعات با تغییراتی جرئی از نسلی از معماران به نسل بعدی انتقال مییافت، اساساً نیازی به آنچه بتواند آكادمی یا دانشگاه نامیده شود وجود نداشته است. تا آنجا كه انتظارات جامعه از معماری از طریق این سیستم پاسخ داده میشد، به طور طبیعی پابرجا میماند و میتوانست معماریای را كه در زمانهی خود كاركرد بینقصی داشت به جامعه ارائه دهد و برای نسلهای آینده نیز میراث معماری پرباری باقی بگذارد.
از زمان قاجارⁱ بود كه برخورد با جوامع غربی مفاهیم تازهای را وارد كلیت فرهنگ ایرانی كرد و به دنبال آن مدرنسازی مهمترین مسئلهی مورد علاقه در میان نخبگان ایران شد. بهویژه به دنبال نتایج نومیدكنندهی نبردهایی كه بین ایران و روسیه درگرفت، حاكمان ایران نیاز به علوم و فنآوریهای جدید را احساس كردند. عباسمیرزا? نخستین مقام ایرانی بود كه به منظور تحصیلات به سبك غربی دانشجو به خارج اعزام كرد. در سال 1294امیركبیر? مدرسهی دارالفنون را تأسیس كرد كه در آن استادان خارجی در چندین رشتهی علمی و مهندسی تربیت دانشجویان را برای حرفههای مختلف جدید آغاز كردند. پارهای از روشهای فنی مربوط به معماری و شهرسازی در این دانشكده تدریس میشد كه بعدها به طور عملی به كار بسته شدند. دارالفنون را میتوان نخستین موسسهی آموزش عالیای به شمار آورد كه بر معماری و نظام آموزشی مربوط به آن تأثیر گذاشت.
در سالهای آغازین دههی 30 میلادی مهمترین دورهی مدرنسازی با به قدرت رسیدن رضا شاه آغاز شد. در دوران حكومت پهلوی اول، در شرایطی كه مدرنسازی در صدر دستور كار قرار داشت و دولت سعی میكرد با حركاتی سریع چهرهی كشور را تغییر دهد، معماری ایران در حال تجربه كردن كشمكشی عمده با مسئلهی هویت بود. معماری ناگزیر بود همچنان كه جامعه با زیرساختهای صنعتی و شیوههای زندگی مدرن آشنا می شد به نیازهایی كه پدیدار میشدند پاسخ دهد. بسیاری از بناهای مهم این دوره توسط معماران غیرایرانی یا ایرانیای كه در اروپا تحصیل كرده و در بسیاری موارد سبكهای معماری غربی را با خود به ارمغان آورده بودند طراحی میشد. این مسئله برای سنت معماری ایرانی كه كموبیش در طول تاریخ سبك باثبات خود را حفظ كرده بود چالش عظیمی به شمار میآمد. پس از دورهای از تأثیر غرب بر معماری ایرانی در زمان قاجارها كه عمدتاً به عناصر تزئینی مربوط میشد، اكنون زمانی فرارسیده بود كه معماری میبایست به طور واقعی به جنبههای كاركردی جدیدی كه به عنوان نمادهای مدرنیته مورد پشتیبانی قرار گرفته بود بپردازد. ایستگاههای قطار، بیمارستانها، مراكز شهری، موسسههای دولتی، و سایر انواع كاركردهای عمومی مدرن كه برای نخستین بار به جامعهی ایران معرفی شده بودند میبایست معیارها، برنامههای كاركردی و به دنبال آن ویژگیهای زیباییشناختی مدلهای اصلی واقع در غرب را اتخاذ می كردند.
به دنبال تأسیس دانشگاه تهران در سال 1313 كه یكی از حركتهای عمده در جهت مدرنسازی به شمار میرفت، دانشكدهی هنرهای زیبا كه دربرگیرندهی یك مدرسهی معماری نیز بود در سال 1320 آغاز به كار كرد. این دانشگاه برای برپایی برنامههایش، مانند بسیاری از كشورهای دیگر، عمدتاً از نظام آموزشی اكول دو بوزار استفاده كرد. بهتدریج مدرسانی كه به عنوان معمار در مدارس اروپا یا آمریكا آموزش دیده بودند به این دانشكده پیوستند و هیئت علمی آن را تشكیل دادند.
این پایان رسمی نظام آموزشیای بود كه برای قرنها معماران ایرانی را پرورش داده بود. با آغاز تحصیلات دانشگاهی در رشتهی معماری تداوم یك سنت در آموزش معماری گسسته شد و به دنبال آن سبكهای خارجی معماری وارد سنت و زبان محلی معماریای شد كه كموبیش شخصیت شفاف و منسجم خود را همراه با تغییر و تحولات تدریجی در طول قرنها حفظ كرده بود. شرایط غامضی كه در بالا ذكر شد نتیجهی مدرنسازی سریعی بود كه در واكنش به الزامات تكنولوژیكی و شیوههای نوین زندگی ضرورتهایی فوری را برای فضاهای كاملاً جدید ایجاد كرد.
با ادامهی پروژهی مدرنسازی در دهههای بعد، شكاف فرهنگی بین طبقهی ممتاز و مرفه شهرنشین و مردم بخشهای توسعهنیافتهی جامعه ژرفتر و ژرفتر میشد. سبكهای معماری پرزرقوبرق و شهرگراییای كه در شهرهای بزرگ رواج مییافت این شكاف را از طریق تضاد شدید با فضاهای روستایی وسیعتر میكرد. این فضای شهری جدید عمدتاً توسط آرشیتكتهایی كه تحت نظامهای آموزشی مدرن دانشگاهها در سالهای دههی پنجاه پرورش یافته بودند تولید میشد. از سوی دیگر برخی از پروژه های بزرگ نیز به معماران و یا شركتهای خارجی سپرده میشد كه این امر نیز فرایند تحولاب مدرن در شهرسازی و معماری را سرعت میبخشید.
درواقع كاستی نظام آموزشی نوین در ایران عدم برقراری ارتباط كافی با جامعه بود. شیوههای آكادمیك وارداتی كه تماس و تعامل مستقیم با بافت جامعه نداشت گروه كوچكی از نخبگان را به وجود آورد كه قرار بود كشور را با فرضیاتی بازسازی كنند كه اساساً با فرهنگ محلی همسو نبود. یكی از پیآمدهای فوری مدرن سازی آن بود كه فضاهای شهری كاركردها و انرژیهای تازهای را ایجاد كرده بودند كه با سایر بخشهای كشور در تضاد شدید بود. در حالی كه نوعی حس محرومیت در میان مردم نقاط عقبماندهی ایران در حال رشد بود، درصد كوچكی از كل جامعه از فضای جدید لذت میبردند. بیمارستانها، مدرسهها، دانشگاهها و تفریحگاههای مدرن بخشی جدانشدنی از زندگی شهری شدند در حالی كه این خدمات در دسترس اكثریت، كه در شهرهای كوچك و روستاها ساكن بودند قرار نداشت. سوای امتیازات كاركردی صِرف شهرهای بزرگ، ویژگیهای نمادین معماری و شهرنشینی به عنوان پنجرهای به یك دنیای دستنیافتنیِ ‘دیگر’ برای بخش عمدهای از جامعه تركیبی از احساس عشق و نفرت را نسبت به این فضای جدید شهری برمیانگیخت، نوعی تنش كه میتوان آن را عاملی كمككننده به شكافهای اجتماعیای دانست كه نهایتاً منجر به انقلاب سال 1357 شد.
وعدههای انقلاب فرهنگی و معماری ایران
به دنبال انقلاب اسلامی 1357حكومت جدید پروژهی ‘انقلاب فرهنگی’ای را آغاز كرد كه قرار بود در تمامی زمینههای فرهنگی و آموزشی تغییراتی بنیادین به و جود بیاورد. دانشگاهها به مدت سه سال بسته شدند و تعدادی از پژوهشگران و سیاستمداران كه توسط آیتاله خمینی برگزیده شده بودند شروع به ایجاد سازوكارهایی كردند كه جنبههای غربی آموزش را بزداید و یك فضای فرهنگی اسلامی در دانشگاههای ایران ایجاد كند. پس از سه سال برنامهی یكسانی ابداع شد و مراكز آموزشی معماری در سال 1363 بازگشایی شد. دانشكده های مختلف معماری حق نداشتند هیچ قسمتی از برنامهی درسی را تغییر دهند و مجموعهی معینی از معیارها نیز برای ارزیابی آموزشی مورد استفاده قرار می گرفت.
باآنكه ساختار اصلی آموزش حفظ شده بود، برنامهی درسی جدید دربردارندهی دورههایی از هنر اسلامی، معماری اسلامی، طراحی توسعهی روستایی، و درسهای دیگری بود كه برای برطرف كردن مسائل برنامهی آموزشی پیشین اضافه شده بود. درواقع پروژهی احیای فرهنگ بومی در ایرانِ پس از انقلاب بر ساختار آموزشیای بنا نهاده شد كه اساساً برای آن منظور طراحی نشده بود. روشهای سنتی آموزش معماری بخشی اساسی از آموزش این رشته بود كه نمیتوانست در یك برنامهی دانشگاهی مدرن وارداتی گنجانیده شود.
اینهمه در شرایطی در ایران در حال وقوع بود كه پستمدرنیزم در سالهای دههی هشتاد میلادی در حال قوت گرفتن بود و به گونهای، در موقعیت پیچیدهی فرهنگیای مانند آنچه در ایران وجود داشت، تدبیری مناسب شرایط روز بود. ایران به عنوان كشوری كه وارث دستآوردهای ایرانیان گذشتههای دور است و در چهارده قرن گذشته بخش اعظم فرهنگ اسلامی را به وجود آورده است، در دوران معاصر با چالش عمدهی ابداع هویتی ملی، كه دربرگیرندهی این ویژگیها در یك زمینهی مدرن باشد مواجه شده است. گنجانیدن مرجعهای تاریخی در معماری به عنوان مفاهیم اساسی معماری پستمدرن برای استادان آن دوره موضوع جالبی بود. در حالی كه عناصر متناقض ملیگرایی، اسلامگرایی، و مدرنیته در اردوهای فرهنگی و سیاسی مختلف منبع درگیریهای خستهكنندهای بوده است، پستمدرنیزم وعدههای تازهای را برای یك همجوشی بالقوه در طراحی معماری مطرح میكرد كه توسط بسیاری از متخصصان مشتاقانه دنبال و برای مدتی در برنامههای آموزشی ترویج شد. پس از موج ‘انقلاب فرهنگی’ عرصههای معماری ایرانی را سیلابی از طرفداران پستمدرنیزم فرا گرفت كه سعی میكردند جنبش مدرن را به معماری اسلامی ایرانی بچسبانند. در فقدان یك مبنای نظری خوشساخت كه میتوانست منجر به برخورد اساسیتری با این شرایط نا آرام شود ‘پستمدرنیستهای ایرانی’ شروع به تفلید از معماری پستمدرن غربی كردند كه در بسیاری موارد نتایج فاجعهباری را به بار آورد.
در سالیان گذشته كوشش هایی جدی صورت گرفته است تا سیاستهای فرهنگی به سمت هریك از مسیرهای اشاره شده در بالا سوق داده شود در حالی كه غایتهای فرهنگی، ازجمله هدفهای آموزشی گاهبهگاه بر این مبنا به طور متناوب تغییر كرده است. پرسش ‘هویت’ از دههها پیش همواره مطرح بوده است و با توجه به گسیختگیهای مكرر تاریخی و خصوصیات فرهنگی چندگانهای كه از نظر اجتماعی و قومی وجود دارد، پیچیدگیهای قابلتوجه فرهنگ ایران رسیدن به نتیجهای ثابت را،كه برای فرایند تصمیمگیری عملگرایانه ضروری است، همواره تقریباً ناممكن ساخته است. باآنكه ویژگیها و عوامل اجماعآور ‘هویت ملی’ هرگز تعریف نشدهاند، مفهوم مبهم هویت معمولاً در نبرد با ‘پدیدههای نو’، حتی در مواردی كه رویكردی بنیادگرایانه نداشتهاند موثر بوده است. حقیقت امر آن است كه روشنفكران، تولیدكنندگان فرهنگی و سیاستمداران همواره جریانهایی را كه با تلقی شخصیشان از پارادایمهای متناقض ملیگرایی، اسلامگرایی و مدرنیته همخوان نبودهاند رد كردهاند.
با این پسزمینهی به اصطلاح ‘بحران هویت’ كه مضمون رایج مزمنی در بحثهای فرهنگی است، و در غیاب عملگرایی كه میتوانست به ایجاد خط مشیهای واقعبینانهتر فرهنگی منجر شود، آموزش معماری سردرگم شده است و به آسانی نمیتواند به شرایط فرهنگی گیجكنندهی جامعه پاسخ دهد. فارغ از تفاوتهای بنیادین آرمانهای نظری ترویج شده توسط دانشگاه و انتظارات عملی جامعه از معماری، نظام آموزشی فعلی توان پر كردن این شكاف را ندارد زیرا فاقد برنامههایی برای تماسهای سازندهی حقیقی با كل جامعه است. عامل تعیینكنندهی نهایی كیفیت معماری و شهرسازی، ‘تقاضای’ جامعه است كه نسبت به اصول مورد ترویج دانشگاههای ایران جهتی مخالف را طی میكند. آموزش معماری در سطحی همگانی كه میتواند از طریق رسانهها صورت گیرد موضوع فراموش شدهای است كه میتواند این موقعیت را تغییر دهد و شكاف میان مدارس معماری و جامعه را پر كند.
رسانهها به عنوان دانشگاه عمومی
نقش مهم رسانهها در تحولات فرهنگی واقعیت قابل مشاهدهای از زندگی روزانه است كه همواره به نحوی گسترده مورد بحث بوده است. میزان قابلتوجهی از خط مشیهای فرهنگی هر جامعهای به رسانهها و پیامهایی كه انتقال میدهند مربوط میشود. آموزش غیرمستقیم و غیراجباریای كه از طریق رسانهها، مخصوصاً رسانههای پرقدرتی چون شبكههای تلویزیونی صورت میگیرد ، در شكل دادن انتظارات جامعه از معماری بسیار مؤثر است. در دنیای مدرن معاصر مردم شیوههای زندگی ایدهآل را از طیف تصویرهایی كه از رسانهها دریافت میكنند برمیگزینند و فضای معماری، به عنوان یك بازخورد، صحنهی تحقق مدلهای انتخابی آنان است. معماران درواقع متخصصانی هستند كه میتوانند این ایدهآلها و آرمانها را به زبان فضا ترجمه كنند. ازاینرو، خصوصیات معماری با موقعیت فرهنگی كلی و نتیجتاً نگرشهای جامعه نسبت به معماری همبستگی دارد، كه تمامی آنها نیز تحت تأثیر رسانهها كه نقش سیستم آموزشی همگانی را در دنیای ما ایفا میكنند قرار دارند.
‘انقلاب فرهنگی’ در ایرانِ پس از انقلاب شامل تجدیدنظر در كل محتوای رسانهها نیز بود. در حالی كه در ایران شبكههای تلویزیونی خصوصی وجود ندارند، رئیس صداوسیمای ایران در ‘شورای عالی انقلاب فرهنگی’ كه طبق رهنمودهای رهبری بر تمامی برنامههای فرهنگی نظارت میكند نیز عضویت دارد. این مقام نشاندهندهی اهمیت رسانهها و بخصوص شبكههای تلویزیونی در سیاستهای فرهنگی دولت ایران است. پس از انفلاب كنار گذاشتن همهی محتواهای غربی با جدیت دنبال میشد و مخصوصاً در دههی نخست پس از انقلاب برنامههای تلویزیونی محدود به تولیدات تلویزیون ایران یا فیلمهایی وارداتی از منابع به دقت انتحاب شده بود كه تا حد امكان شیوهی زندگی غربی را انعكاس نمیدادند. این دقیقاً برعكس روندی بود كه در تلویزیون ملی پیش از انقلاب جریان داشت.
باآنكه دروازههای ‘رسمیِ’ اطلاعات كنترل شدهاند، دسترسی به رسانههای جایگزین به طور فزایندهای در ایران در حال فراگیر شدن است. جامعهی ایران اكنون با اطلاعات و كدهای فرهنگی فراوان و گاه متناقضی تغذیه میشود كه منبعشان رسانههای ‘رسمی’ و ‘غیررسمی’ است. سوای رسانههای تحت كنترل و نظارت دولت، دسترسی به اینترنت و شبكههای تلویزیونی ‘غیرقانونی’ و DVDها بخشی از سیل اطلاعاتی است كه در ادبیات دولتی ایران آن را ‘تهاجم فرهنگی’ مینامند. در حالی كه دولت به شدت سعی میكند همهی مدخلهای اطلاعاتی را كنترل كند، این كار همواره، اگر نگوییم ناممكن، دشوار بوده است.
از نظر اطلاعات مربوط به معماری، تفاوت عظیم شیوههای زندگیای كه اكثریت مردم در فضای عمومی جامعهی ایران تجربه میكنند - یا آنگونه كه در رسانههای دولتی نشان داده میشود - با آنچه در رسانههای غیرسمیای مانند شبكههای تلویزیونی ماهوارهای دیده میشود واقعاً پرمعنا است. با پسزمینهها و هشدارهای همیشگی دربارهی ‘بحران هویت’ و ‘تهاجم فرهنگی’، تنشی زیرپوستی از طریق این چند قطبی بودنِ فرهنگیِ قابلتوجه به وجود آمده است كه در بافتهای شهری موجود و سبك ساختمانهای شهرهای عمدهی ایران, در قالب معماری تجلی پیدا كرده است. شاید اندكاندك دورهی گذار به سوی یك خصوصیت چندسویه در معماری ایرانی رسیده باشد كه بالاخره مسئلهی بغرنج ‘هویت’ را از طریق رسوبگذاری واقعی جریانهای فرهنگی متفاوت نفی كند، و یا در تحلیلی بدبینانه شرایط موجود منجر به هرجومرج فزایندهای در معماری و شهرسازی ایران شود. اما بههرروی، برنامههای آموزشی یا فرهنگی آكادمیك و عمومی مرتبط با معماری قطعاً نقش عمدهای در شكلگیری این آینده ایفا خواهد كرد.
كیانوش وهابی آرشیتكت است و در تهران كار و زندگی میكند.
پانوشتها:
١-سلسلهی قاجار از سال 1160 تا 1304 در ایران حكومت كرد. این سلسله در سال 1160 توسط آغامحمدخان كه از تباری ایرانی-تركمن بود پایهگذاری شد.
٢-عباس میرزا (1168-1212) یكی از ولیعهدهای ایران بود كه به سبب جنگهایی كه با روسیه و امپراتوری عثمانی كرد معروف است. از او بیشتر به خاطر دلیریاش در جنگ و تلاشهاش برای مدرنسازی ارتش ایران، كه به سبب عدم تمركز حكومت در ایران آن دوران ناكام ماند نام برده میشود.
-۳امیركبیر یا میرزا تقیخان امیرنظام (1186-1231) صدراعظم ایران در زمان ناصرالدین شاه بود. او به عنوان یكی از تأثیرگذارترین و مثبتترین شخصیتهای آن دوران بسیار مورد احترام است.